وينه ي دوسه د و چل روژه م

وينه ي دوسه د و چل روژه م

Monday, October 15, 2007


هشت ماهگي

امروز بيست و سوم مهر ماه هشتاد و شش است من سه روز ديگر هشت ماهگي را به پايان برده و وارد نه ماهگي مي شوم روز به روز دنياي عجيب دور و بر خودم را بيشتر درك مي كنم دندانهايم در حال سوراخ نمودن لثه هايم هستند گاهي تب مي كنم گاهي سرخ مي شوم و گاهي زرد تازگي ها مي خواهم گلويي صاف كنم و آوازي سر دهم اما صدايم گرفته شبها خيلي دل درد دارم و شايد ده تا بيست بار با گريه و زاري بيدار مي شوم و مادرم را هم بيدار ميكنم گوشم هم كه به حرفم گوش نمي دهد و ساز خودش را مي زند و همچنان درد مي كند خلاصه روزگار غريبي است بجز چند عروسك چيزي براي سرگرمي ندارم روروك هم كه با بهانه هاي واهي اينكه در راه رفتم اختلال ايجاد مي كند نگرفتند امروز بابا قراره چندتا توپ خوشكل واسم بگيره چند توپ دارم قلقليه ن سرخ و سفيد و آبيه ن من اينارو نداشتم مشقي هم ننوشتم توپ يكي رو ديدم اين ور اون ور پريدم بابام دلش واسم سوخت دست توي جيبش نمود من صاحب توپ شدم از خوشحالي خوب شدم

هوا كمي سرد شده و تو خونه بخاري را بخاطر من روشن كرده اند

جايتان خالي دو روز قبل عيد فطر يا جه ژني پيروزي ره مه زان بود و رفتيم ديدن فاميل صبحش كه بابايي زنگ زد خونه مادر بزرگ زبون بسته بينواي بيچاره عمه ام زار زار چو باران ابر بهار گريه مي كرد كه چرا هيديكا واسه عيد نيومده و دلم هواشو كرده آخه طرفاي شهر مامان بابا عيداشونو خيلي مهم مي گيرند و دوست دارند همه اعضاي خونواده دور هم باشن خلاصه قسمت شد نريم و اينجانبه نيز اين همه تو ماشين اذيت نشم بالاخره ماييم ديگه